از زبان یک مادر

مادری سی ساله...

از زبان یک مادر

مادری سی ساله...

دنیای مادرانگی

دارم روزهای ادرانگی ام رو طی میکنم

پارسا کنارم نشسته و داره با گوشی تلفن ور میره. جوری وراندازش میکنه که انگار چیزی دیده که ازش هیچی سر در نمیاره. اما قیافش میگه: میخوام کشفش کنم! باید بفهمم این چجور کار میکنه و به چه دردی میخوره!

پسرک دوست داشتنی من غیر از وقتایی که خوابش بیاد یا گشنش باشه واقعا ساکته و بی آزار. خودش خودشو سرگرم میکنه. شده با یه بطری خالی

البته منظورم این نیس که به گوشی من و وقت کار کردنم با لپ تاب سراغم نمیاد!

بزودی ده ماهگی رو تموم میکنه .

هنوز راه نیفتاده. البته با کمک دیوار و مبل وایمیسه و راه میره .پهار تا دندون داره و پنجمی هم داره در میاد.

مدام گازم میگیره و بدنم کبوده. چه کنم جای دندوناش میخاره

عاشق بیرون رفتن و در دره. عاشق خیابون و قدم زدن. اما از ماشین نشستن بدش میاد و امان از وقتی که بخوایم تو ماشین بشینیم.

باباکلاغی هم حالش خوبه شکر خدا. این روزا زندگیش همش کار و کار و کار.

قسط و وام و بدهی ها هست و بلاخره خرج زندگی

به اینهمه زحمتکش بودنش می بالم و البته همیشه هم نگران خسته شدنشم.

آرزوی سلامتی دارم براش و برای همه نون آورهای خونه

توی تمام مدتی که ناخوش بودم فهمیدم بهترین نعمت سلامتیه. حتی اگه خونه و ماشین و ثروت و هر چیزی آدم داشته باشه اما سلامتی خدشه دار بشه از هیچی نمیتونه لذت ببره و هیچی دیگه ارزشی نداره

این روا دارمم فکر میکنم که باید برای خودم یه سرگرمی جور کنم و همه وقتم صرف بچه داری و خونه نشه. آخه خیلی وقتا هست که بیکارم و همش پای اینترنت و موبایل. فعلا که کاری به ذهنم نرسیده که با وجود بچه بشه انجام داد

دوستان خوبم که توی بلاگفا هستید: نمیدونم چرا نمیتونم براتون نظر بذارم. بلاگفا مدام پیغام خطا بهم میده. ولی میخونمتون. 

حوای عزیزم ممنون از پیام هات

  • مامان کلاغی

نظرات  (۴)

خدارو شکر مامان کلاغی عزیزم. انگار روحیه بهتری داری و این روحیه بهتر رو از کلماتت حس کردم. دقیقا باید برای خودت یه سرگرمی جور کنی. چیزی که بهش علاقه داشته باشی. عصرها هم جوجه کلاغی رو بردار و ببر ددر. هم اون شاد میشه و هم روحیه خودت عوض میشه. هیچ گنجی با ارزش تر از سلامتی وجود نداره. خوشحال میشم به منم سر بزنی. منو یادت میاد که؟!
ان شاالله خیلی زود میشی همون دوست پر شر و شور خودم. 
سلام مامان کلاغی عزیز نمیدونم منو بخاطر داری یا نه؛ همشهریت هستم و توی بلاگفا وب داشتم و اوایل بارداریت باهم حرف زده بودیم ولی بعد از خرابی بلاگفا توی بلاگ اسکای خونه ساختم از بازگشتت به وبلاگ نویسی خوشحالم دوست خوبم
میدونم روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی ولی الان معلومه که خداروشکر داری بهتر میشی و بدون که فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی تا از این سردرگمی نجات پیدا کنی
به نظرم برای ساعت به ساعت روزت برنامه بنویس؛ دیگه الان خواب و خوراک پارساگلی منظم شده و میتونی برطبق اوقات فراغت برنامه بریزی؛ از تمیزکاری و آشپزی و رسیدگی به گلپسر و بازی کردن باهاش تا کارهایی که خودت بهشون علاقمندی رو ریز به ریز توی هفته براشون برنامه بذار و خودت رو ملزم کن انجامش بدی و بهش عمل کنی اینطوری زندگیت یه ریتم خاصی میگیره و زمانت بیهوده نمیگذره و هر لحظه میدونی باید به چه کاری اختصاص بدی
اگرهم از نزدیکان کسی رو داری که در روز پسرت رو پیشش بذاری و خودت به کلاس ورزشی مخصوصا یوگا بری خیلی روی روحیه ات اثرگذاره عزیزم
خوشحال میشم به منم سر بزنی
پاسخ:
عزیزم بله میشناسم و در خاطرم هستی. ممنونم که اینجا اومدی
والا کسی که نیس پارسا رو پیشش بذارم ولی سعی میکنم توی خونه سرگرم کنم خودمو.


یعنی این سن بچه ها از همیشه خوردنی تر و بانمک تر از همه وقتها هستن
تصورش میکنم اون جوری که داری ازش تعریف میکنی
در حال خوردن و نگاه کردن به گوشی
عزیز دلم خیلی خوشحالم که نوشته هات داره کم کم رنگ و بوی مامان کلاغی پر از انرژی سابق خودمون رو میده . پر از امید و حررفهای ناب
یه تشکر ویژه هم از باباکلاغی عزیز بابت این همه زحمت و تلاشش

پاسخ:
ایشالا بزودی فرزند توام میاد و خونه و می ریزه بهم. ممنونم فافا جون مراقب خودت باش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی