قدم به قدم
- چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۰ ب.ظ
- ۸ نظر
روزای خیلی قشنگیه
حالا زیاد مهم نیست که من کمی بی حوصلم و دوباره تپش قلب شدید دارم اما دم نمیزنم . صبح ها با تهوع از خواب بیدار میشم و بعد از مدتی ترک باز کلونازپام میخورم...
اینم مهم نیس که دوماه قسط مون عقب افتاده یا بابا کلاغی از فرط کار زیاد یه هفته س بلکم دو هفته! که ریشش رو نزده و ماههاست آرایشگاه نرفته!
اصلا در برابر لذتی که این روزها از دیدن نیش باز تو میبرم مشکلات یا ناخوشی ها چیزی نیس
دستت رو آروم از روی مبل ول میکنی و می ایستی روی پای خودت و نگام میکنی . یه ذوقی میکنی
بعد دوتا قدم بلند و تلپ میفتی تو بغل من یا بابایی
پارسا کوچولوی من، مرد فسقلی خونه ی ما:
تو داری راه میفتی
این یه پرش بزرگ توی زندگی توئه. و یه تجربه قشنگ توی زندگی من و بابایی
دیگه هیچی از دستت در امان نیست و من باید کالری بیشتری بسوزونم تا مراقبت باشم
در کابینتا رو با بند بستم. میز چیدم جلو تلوزیون. بماند که میری روی میزا و با کف دستات می کوبونی تو تلوزیون!
و بعدم سبد گل قشنگم که تمام گل های زندگی مشترکمون رو خشک کردم و توش گذاشتم رو باید از دستت قایم کنم اما نمیدونم کجا! همه گلا رو خرد کردی!
کلونازپام خوردم و الان خوابم گرفته. بقیشو بعد میگم...
خیلی دوستت دارم جوجه کلاغی من
- ۹۵/۰۳/۲۶