گذر از روزهای سخت
- يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ
- ۶ نظر
هفته های سختی داشتم
نمیتونم توصی کنم چی بهم گذشت اما از خدا میخوام نصیب دشمنم هم نشه اون روزا
حالتهای شدیدی که به تازگی فهمیدم حملات پانیک نام داره که استرس و اضطراب شدید به دنبال داره...
بگذریم
الان پیش پارسا توی خونه هستم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر و به لطف دکتر خوبم حالم خیلی بهتره
راستشو بگم به وبلاگ های هیچ کدومتو جز فافا سر نزدم.
خیلی مسرورم از بارداریش . ایشالا خدا براش نگه داره
راستش مدتهاست ننوشتم. نمیدونم چی بنویسم.
روزا من و پارسا خونه ایم تا دم غروب که همسرم بیاد از سر کار.
پارسا پسر آرومیه. نق نقو نیس. بیدار میشه. غذاشو میخوره بازی میکنه خوابش بیاد یکم نق میزنه و میخوابه
راستش روزام داره تکراری میشه. و نمیدونم چجوری نذارم که تکراری شه
صبحی پارسا رو بغل کردم و رفتم تو محل یکم تابیدم
دور خونمون پر باغ و گل و گلخونه س. خیلی خیابون با صفائیه. منتها هنوز خو نگرفتم به جو این خیابون.
راستش نمیدونم دیگه چی باید بنویسم.
به امید سلامتی و روزای خوش برای همتون
چ
- ۹۵/۰۲/۲۶