مادری که از شیر گرفته شد...
- جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ق.ظ
- ۷ نظر
- ۹۵/۰۳/۰۷
از دیروز که مطلبت رو خوندم مدام دارم بهت فکر می کنم.... به اینکه چرا اینجوری شد... چرا باید از اول اینجوری می شد....
حین شیر دادن به دخترم مدام قیافه ات میاد جلوی روم...اون عکسی که دستت روی شونه های مرد زندگیت بود... اون قیافه ی شاداب و خندانت.... و همسرت که توی عکس اینجور نشون میداد که خیلی آروم و صبوره و از جنجال به دور...( فکر کنم پارسا به پدرش رفته باشه)
نمیدونم چرا باید یه زن به این حالتها دچار بشه... چرا باید از مادرانگیهاش لذت نبره.... چرا باید از خیلی حس ها محروم بشه...
از دیروز یه چیزی روی سینه ام سنگینی می کنه... ولی وقتی میبینم با شیر دادنت به پارسا ممکنه خطرات زیادی رو برای بعد هاش به وجود بیاری بهتره که شیر نخوره.... از پزشک دخترم پرسیدم .. اونم گفت که بهتره همون شیر خشک رو بهش بده چون داروها مستقیم وارد شیر مادر میشه و اثرش رو روی کودک میگذاره.... منم موقعی که مریض میشم هر دارویی رو نمیخورم و سعی میکنم کمتر دارو مصرف کنم... همین دکترمون گفته که حتی یه قرص سرما خوردگی رو تا زمانی که شیر میدم نباید بخورم....
قرص مسکن بدون کدوئین بخورم...
خوب بگذریم.... نگران نباش از شیر ندادن به پسر گلت چه بسا که به نفعش هم کار کردی... امیدوارم که از این به بعد روزهای شادی در انتظارتون باشه ...